آزادی آن گونه که بیشتر مردم میپندارند به برخورداری ملتها از حق سیادت و استقلال که آن را آزادی سیاسی میخوانند و به دنبال آن آزادی امت در اندیشه و فرهنگ و رویکردهای انسانی کریمانه قرار میگیرد، محدود نمیشود.
همچنین آزادی آن گونه که بسیاری از جوانان میپندارند به معنی روانه شدن انسان به دنبال خواستهها و شهوتها نیست که هرگونه که خواست بخورد و هرچه خواست انجام دهد و هر آن چه هوای نفس گفت و اراده کرد محقق سازد بلکه این تعریف از آزادی قبل از هر چیزی بیبندوباری و در نهایت بردگی خفتبار است.
از این جهت بیبندوباری و هرج و مرج است که در دنیا آزادی مطلق که به قانون و سیستمی محدود نباشد وجود ندارد بلکه هر چیزی در دنیا دارای قانونی است که آن را جهت دهی میکند و سامانش میبخشد و زمانی آزادی فردی مصون میماند که برای سالم ماندن آزادی دیگران به قید و بندهایی محدود شود؛ از این رو شریعتها و قوانین اساسی و سیستمها و قوانین عمومی مبتنی بر حکمت است به عنوان مثال قانون عبور و مرور آیا میشود در شهرهای بزرگ بدون در نظر گرفتن علامتهای مرور که کنار خیابان و جادهها نصب است با ماشین حرکت کرد؟
مثال دیگر: قانون استراحت عمومی آیا میشود بعد از نیمه شب در خیابانهایی که مردم در آن زندگی میکنند آواز خواند؟
مثال دیگر: قانون حمایت از استقلال آیا میشود آراء و نظریاتی که باعث به خطر افتادن امنیت و سلامت دولت میشود انتشار داد؟! آیا معقول است وقتی امت در میدان نبرد با دشمن است به صلح با دشمن دعوت کرد؟! آیا میشود با دشمن به داد و ستد پرداخت یا بدون این که به عقوبت، که گاهی تا سر حد اعدام پیش میرود گرفتار شود کالاهای کشور را به دشمن قاچاق کرد؟!
گاهی آزادی کامل ـ نه حد اعلای آن ـ با منع کردن است بنابراین هنگامی که مریض از غذایی که برایش مضر است بازداشته میشود به طور موقت از آزادیاش در انتخاب غذا کاسته میشود، تا بعد از طی کردن مرحله بیماری بتواند آزادانه آن غذایی که دوست دارد بخورد و هنگامی که مجرم زندانی میشود به طور موقت آزادیاش محدود میشود تا بفهمد بعد از آن چگونه در چهارچوبی محترمانه از آزادیاش استفاده کند و اسباب آزار خود و دیگران فراهم نکند. علاوه بر این انسان موجودی اجتماعی است و تنها زندگی نمیکند بلکه زندگیاش بخشی از جامعهای به هم پیوسته است از اینرو آنچه برای بعضی زیانآور است برای همه زیانآور است. رسول الله-صلی الله علیه و سلم- در این زمینه زیباترین مثال بیان نموده است؛ جامعه را به مردمی تشبیه کرده که بر کشتی سوارند بعضی طبقهی پایین و بعضی طبقهی بالا کسانی که طبقهی پایین هستند برای برداشتن آب باید بالا روند و آب بردارند اینجاست که با خود میگویند نظرتان چیست در قسمت خودمان کشتی را سوراخ کنیم و مستقیم از دریا آب برداریم و مزاحم طبقهی بالا نشویم؟ پیامبر-صلی الله علیه و سلم- فرمود: اگر به حال خود رهایشان کنند که آنچه میخواهند، انجام دهند و مانع آنان نشوند همگی (طبقه بالا و پایین) از بین میروند ولی اگر مانع آنان شوند همه نجات مییابند. این مثالی پرمحتوا از بزرگترین استاد انسانیت است که مرز بین آزادی شخصی که کسی را مورد آزار قرار ندهد و بین آزادیی که برای جامعه مضر است و اگر کاملاً آزاد گذاشته شود آن گونه که خود میخواهد جامعه را دچار فروپاشی میکند بیان نموده است.
اما از این جهت بردگی خفتبار است؛ زیرا آزادی به معنی کامل کلمه به این معناست که آن کسانی که در انسانیت از تو فراتر یا فروترند تو را به بردگی نکشند در حالی که در هرج و مرجی که بعضی از مردم از آن به عنوان آزادی شخصی یاد میکنند بردگی ذلیلانه نسبت به آنانی است که مثل تو یا از جهت ارزشهای زندگی و مادیات از تو پایینترند میباشند.
وقتی انسان به روانه شدن به دنبال هر لذتی و گریختن از هر قید و بندی عادت کند و این عادت بر او چیره شود، لذت نفسانی و شهوانی تا حد زیادی او را به بردگی کشیده است و اسیر آن شده است و تحت اراده و دستور آن لذتها حرکت میکند و نمیتواند خود را از بند خواستههای نفسانی وارهاند پس این چه آزادیی است که به بردگی بیارزشترین چیزها در زندگی میانجامد؟! اگر ارزش انسان بسته به مقدار لذتهایی باشد که به دست میآورد، حیوان بسیار ارزشمندتر و والامقمتراست.
حیوان است که بدون قید و بند و بیهدف به دنبال لذتجویی روانه است در حالی که انسان هر چند برای دستیابی به هواها و لذتجوییهایش تلاش کند، برخلاف میلاش در این مسیر به موانعی برخواهد خورد که او را از بعضی خواستهها باز میدارد پس آیا درست است کسی گمان کند که حیوان که هیچ مانعی برای رسیدن به کامجویی جلویش را نمیگیرد از انسان آزادتر و از او خوشبختتر است؟! وقتی انسان به دنبال دختر مورد علاقهاش یا به دنبال زنان ترانهسرا سرگردان است تا بدان وسیله لذتجوییاش را اشباع کند آیا میتواند گمان کند که او از سیطره و بندگی آن زنان آزاد است؟! آیا اسیر لحظهها، منتظر فرصتها، عقل پریده نیست؟ والاترین آرزویش در زندگی لبخندی از دوستی است که او را رها کرده یا رسیدن به کامجویی از جسم بیارزش و حرام است. چه نوع بردگی از این بردگی پستتر است در حالی که در دوست داشتن و تنفر در وصل و منع در خشنودی و خشم و آرامش و پریشان حالی آزادی ندارد؟!
هنگامی که انسان آزادانه و بیپروا چیزهای مست کننده را مصرف میکند و از آنچه به دستش رسد سرمیکشد تا اعصاب و تندرستیاش را تلف و عقل و کرامتش سلب شود آیا باز هم خود را آزاد میپندارد؟ آیا عبودیت و بردگیی زشتتر و کریهتر در برابر این نوشابهی کشنده و سمهای نابود کننده وجود دارد؟! همینطور خود را به خاک و خون کشیدن برای کسب قدرت و موقعیت و تعصب به شهر و خانواده.
همهی اینها وقتی بر قلب و روان انسان چیره میشود به بردگی ذلیلانهای تبدیل میشود. هرخواستهای که بر وجود انسان حاکم شود تا که بر اعمال و رفتارش چیره شود آن خواسته انسان را به بردگی کریه و زشتی که زشتیاش نهایتی ندارد دچار میکند. از شگفتانگیزترین بیانات قرآن در این باره این آیه است: (أفرأیت من اتخذ إلهه هواه)[23:جاثیة]؛ زیرا خواستههای نفسانی نزد این گونه افراد همان منزلتی دارد که الوهیت در نفوس مؤمنان دارد مگر همان اله نیست که پرستیده و از او اطاعت میشود؟! محل بیم و امید است؟! مگر صاحبان هوس و شهوتها تسلیم خواستههایشان نیستند و معیار دو ست داشتن و بد دانستن یک چیز همان شهوتهایشان نیست؟! به گونهای که نمیتوانند آن شهوتها را از خود برنجانند و در برابر گرایشهایش مخالفت کنند؟!
بردگی تنها محدودیت و زندان نیست؛ زیرا اینها سادهترین نوع بردگی و زوال پذیرترین آن است ولی بردگی حقیقی؛ عادتی است که در وجود انسان ریشهدار شود و شهوتی است که چیره شود و لذتی است که از آن اطاعت شود همچنین آزادی توان انتقال جغرافیایی از شهری به شهر دیگر نیست؛ زیرا این نوع آزادی سادهترین نوع آزادی و کمبهاترین آن است ولی آزادی حقیقی این است که زمام خواستههای نفسانیات و انگیزههای خیر و شر در وجودت را در کنترل داشته باشی. آزادی حقیقی آن است که، عادت ناروا تو را به بردگی نکشد و هیچ شهوتی تو را ذلیل نکند.
مؤمنان دیندار به این معنی آزادند،آزادیشان به حدود و قید و بندی محدود نیست؛ زیرا دین، نفوسشان را از بند طمع ورزیها و خواستهها و شهوتها آزاد نموده است و آنان را به الله خالق جهان هستی و زندگی پیوند زده است و اراده شان فقط به ارادهی الله خدای حقیقی که عنوان خیر و محبت و رحمت است مقید است بنابراین هرکس حق و خیر او را بندهی خود کرده باشد از همهی آنچه غیر اوست از صفات ناپسند آزاد است چون پای بندی انسان به فکر یا گرایش یا اخلاق ضرورت است بنابراین آنانی که بندهی حقاند بهتر و گرامیتر از آنانیاند که بندهی باطلاند.آنانی که پای بند گرایش انسانی کریمانه که نبیل بودنش از خدا نشأت میگیرد هستند گرامیتر از آنانیاند که بندهی گرایشهای شهوانیاند که نسبش به شیطان وابسته است و آنانی که تسلیم خدایند و امر و نهیش را گردن مینهند بهتر و کاملتر و عاقلتر از آنانیاند که تسلیم زن یا جام شراب یا ثروت یا کامجوییاند. بعد از این دلایل روشن آیا به نظر شما بعضی از ترقی خواهانی که نمیپسندند به اسمی که پدرانشان برای شان انتخاب کردهاند مثل عبدالله و عبدالجواد خوانده شوند و ـ به خیال خود ـ از وصف شدن به بردگی تنفر دارند مضحک و سبکسر به نظر نمیرسند؟! آیا این گونه افراد را دیدهاید که بندگی و عبودیت برای کسی که توان خروج از سیطرهاش را ندارند را نمیپذیرند و از طرف دیگر بندگی پستترین شهوت و منحطترین تمایل رامیپذیرند؟! آیا این بیچارهها بیش از این که باعث خشم و انزجار ما شوند قابل ترحم و شفقت نیستند؟!
آزادهترین مردم آنانیاند که بیشتر خدا را بندهاند چنین کسانی برده و تحت سیطرهی شهوت نیستند و مال و ثروت آنان را خوار نمیکند و هیچ لذتی شهامتشان را تباه نمیگرداند و هیچ طمع و بیتابی خوارشان نمیکند و ترس و پریشانی برآنان چیره نمیشود. عبادت خدا آنان را از ترس غیر او وارهانده است (ألا إن أولیاء الله لاخوف علیهم ولاهم یحزنون.الذین ءامنوا کانوا یتقون.لهم البشری فی الحیاة الدنیا وفی الآخرة لاتبدیل لکلمات الله ذلک هو الفوز العظیم62)[64:یونس]، آگاه باشید که دوستان خدا نه بر آنان ترسی است و نه اندوهگین میشوند آنانی که ایمان آوردهاند و تقوا پیشه کردهاند برای آنان در زندگی دنیا و آخرت مژدگانی است. سخنان خدا را دگرگونی نیست آن رستگاری بزرگ است.
خدا راست فرموده چون اینها با بندگی خدا از فروتنی و سرسپردگی در برابر غیر او بریدهاند در نتیجه در ذات خود سرورند و در حقیقتشان آزادند و در اخلاق انسانهایی نبیلاند و در دلهایشان بینیازند. به خدا قسم آزادی بزرگ همین است و رسول الله-صلی الله علیه و سلم- راست فرموده است که (لیس الغنی عن کثرة العرض إنما الغنی غنی النفس) بینیازی به ثروت زیاد نیست بینیازی حقیقی بینیازی روانی و درونی است.
چه زیباست گفتار ابن عطاء الله: تو از آنچه از آن ناامیدی آزاد هستی و برده آن چیزی هستی که به آن دل بستهای و طمعش را داری و با این معنایی که شرح دادیم آن حکمت بلیغانهای که احمد بن خضرویه گفته را خوب درک میکنی: در آزادی کمال بندگی و در تحقق بندگی و عبودیت کمال آزادی است.
نظرات